¸.•**• رویـــــــــای خاطـــــــرات •**•.¸

با توأم ای رفته از دست، هر کجا باشم غمت هست

گذشته ای که حالمان را گرفته است

آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم

و حالی که حالمان را بهم میزند

چه زندگی خوبی!!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 3 دی 1395برچسب:,ساعت 13:42 توسط M| |

 

نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1396برچسب:,ساعت 15:43 توسط M| |

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی

از این زمانه دلم سیر می شود گاهی

عقاب تیز پر دشت های استغنا

اسیر پنجه تقدیر می شود گاهی

نگاه مردم بیگانه در دل غربت

به چشم خسته من تیر می شود گاهی

مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی

بگیر دست مرا آشنای درد بگیر

مگو چنین و چنان دیر می شود گاهی

بسوی خود مرا می کشد چه خون و چه خاک

محبت است که زنجیر می شود گاهی...

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1396برچسب:,ساعت 18:58 توسط M| |

جان غمگین، تن سوزان، دل شیدا دارم

آنچه شایسته عشق است، مهیا دارم

سوز دل، خون جگر، آتش غم، درد فراق

چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم



 

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1396برچسب:,ساعت 23:7 توسط M| |

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟

و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای؟

چقد حافظ یلدانشین ورق بخورد؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

چقد لکنت شب گریه را مجاب کنم؟

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟

هنوز نذر شب جمعه های من این است

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

که اتفاق بیفتد کنار تو هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

چقدر خواب قشنگیست مال من شده ای

 

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1396برچسب:,ساعت 11:56 توسط M| |

سنگ را همان کسی پرتاب میکند که سینه سپر کرده سنگش را به سینه می زدی ، 

دست را همان کسی تکان می دهد که گمان نمیکردی آن چشم ها رفتن را هم بلد باشند . . .

بزرگترین ضربه را کسی می زند که فکرش را هم نمیکردی بتواند ، 

نه اصلا بخواهد سرت را به زمین بکوباند . 

چوب را کسی بدست می گیرد که زدن را گناه می دانست و گرفتنش را خطا .


حقیقت تلخی ست اما در کمال ناباوری باید آن گوشه کنارها یک احتمال را درنظر گرفت

یک درصد جای خالی باقی گذاشت برای کسانی که به ظاهر نزدیک اند اما دلهایشان دور .

برای کسانی که با دست هایشان صورتت را نوازش میکنند

با پاهایشان چوبه ی دارَت را می زنند . . .


همیشه یک جای خالی باقی بگذار برای روزهایی که 

شاید سنگ ها آوار شوند بر سرت

و بجای اشک خون ها جاری شود بر گونه هایت . . .

 

نوشته شده در پنج شنبه 14 بهمن 1395برچسب:,ساعت 12:4 توسط M| |

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم ...

نوشته شده در چهار شنبه 13 بهمن 1395برچسب:,ساعت 20:24 توسط M| |

آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی

ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی


راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز

یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی


مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان

بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی


سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام

لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی


خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست

نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی


با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش

سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی


وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من

شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی


صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود

کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی


عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت

دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی.....

 

نوشته شده در یک شنبه 10 بهمن 1395برچسب:,ساعت 23:51 توسط M| |

خدایا....

دریافته ام کسی که می گوید " برایم دعا کن ..."..

از روی عادت نمی گوید....!

کم آورده است....

دخل و خرجش دیگر باهم نمی خواند...

صبرش تمام شده است ....

ولی دردهایش هنوز باقی مانده است....!!!

خدایا کاش می دانستی چقدر دردناک است ،شنیدن جمله "برایم دعا کن..."

خدایا کمکش کن ..

هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد....

 

نوشته شده در سه شنبه 28 دی 1395برچسب:,ساعت 21:36 توسط M| |

تا زمانیکه رسیدن به تو امکان دارد

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد


زندگی درد قشنگیست بجز شب هایش!

که بدون تو فقط خواب پریشان دارد


یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟!

کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد !


خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند

خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!


شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی

من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد


اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر

سر و سریست که با موی پریشان دارد


من از آن روز که در بند توأم فهمیدم

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد 

نوشته شده در سه شنبه 28 دی 1395برچسب:,ساعت 21:6 توسط M| |

سخت ترین مرحله تنهایی آنجاییست 

که باید به همه ثابت کنی

 چقدر قوی هستی !

 و بعد از آنکه تشویق هایشان تمام شد،

 بگویی از خنده  دلت درد گرفته و

 بروی روی کاسه توالت

 تمام قوی بودنت را بالا بیاوری

تنهایی ات را گریه کنی!

 

نوشته شده در یک شنبه 12 دی 1395برچسب:,ساعت 23:29 توسط M| |

بيا چند روزى جاهايمان را عوض كنيم!

تو عاشقم شو

و من

بيخيال ترين آدمِ دنيا...

 

نوشته شده در یک شنبه 12 دی 1395برچسب:,ساعت 23:27 توسط M| |

عاشق که می شوی

لالایی خواندن هم یاد بگیر !

شب های باقیمانده ی عمرت

به این سادگی ها

صبح نخواهند شد ...!

 

نوشته شده در یک شنبه 12 دی 1395برچسب:,ساعت 23:24 توسط M| |

 

نوشته شده در شنبه 11 دی 1395برچسب:,ساعت 13:11 توسط M| |

وقتی میدانید یک نفر دوستتان دارد 

وقتی میدانید حضورتان مهم است

حتی در حد چند ثانیه...

وقتی میدانید اگر بی خبرش بگذارید 

خود خوری میکند...

وقتی همه ی این ها را بهتر از خودش میدانید

پس چرا یکهو غیبتان میزند؟!

چرا میروید و دیگر خبری ازتان نمیشود؟!

پیش خودتان چه فکری میکنید؟!

لابد میگویید مشکل خودش است 

میخواست دوست نداشته باشد...!!

اینطور که نمیشود جانم! مثل این میماند که 

تو با هزار امید و آرزو پیش دکتر بروی 

بعد دکتر بگوید من کار دارم

 میخواستی مریض نشوی...!

میبینی...؟! همین قدر درد دارد!!! 

نوشته شده در سه شنبه 16 آذر 1395برچسب:,ساعت 22:53 توسط M| |

گیرم که من نگویم

لطف خودت نگوید؟

کین خسته چند نالد

هر شب بر آستانم؟

 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 20:28 توسط M| |

 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:54 توسط M| |

تنهایى راه رفتن سخت نیست … !


ولى وقتى ما این همه راهو با هم رفتیم،


تنهایى برگشتن خیلى سخته … 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:49 توسط M| |

باور کن 

من هم آنقدر

رویاهای رنگی کشیده بودم

که مداد مشکی ام

هیچوقت تراشیده نشد...

 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:43 توسط M| |

فصل ها پشت سر هم می آیند می روند و تمام می شوند

اما تمام شدنی نیست

فصلِ رفتن تو

و

تنهاییِ من … 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:27 توسط M| |

گاهی نه آشنا درد را می فهمد


نه حتی صمیمی ترین دوست


گاهی باید تنهایی ، درد را فهمید


تنهایی ، خلوت کرد

تنهایی، آرام شد

و ‌تنها خدا می داند


چه می گذرد در دلت . . . 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:22 توسط M| |

اگر يک نفر

 هر آنچه که 

از درونش برمي آيد را بنويسد

 بي شک از درون او

 کسي رفته است...

 

نوشته شده در جمعه 5 آذر 1395برچسب:,ساعت 10:14 توسط M| |

نوشته شده در یک شنبه 30 آبان 1395برچسب:,ساعت 23:8 توسط M| |

 

نوشته شده در یک شنبه 30 آبان 1395برچسب:,ساعت 23:5 توسط M| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 15 مهر 1395برچسب:,ساعت 13:9 توسط M| |

 

نوشته شده در دو شنبه 5 مهر 1395برچسب:,ساعت 21:1 توسط M| |

 

گرَم بیایی و پُرسی چه بُردی اندر خاک

ز خاک نعره برآرم که آرزوی تو را!

  •  
نوشته شده در دو شنبه 1 شهريور 1395برچسب:,ساعت 13:8 توسط M| |

دعاهای سحر گویند اثر دارد

آری، اثر دارد

اما

کِی

شبِ عاشق

سحر دارد... 

نوشته شده در پنج شنبه 10 تير 1395برچسب:,ساعت 7:23 توسط M| |

آدم‌هاي "معلق" آدم‌هايی هستند كه تكليفشان با خودشان معلوم نيست

هستند و نيستند

اصلاً از همان اول به نيتِ نماندن آمده‌اند

با دست پس می‌زنند و با پا پيش مي‌كشندتان

وابسته‌تان مي‌كنند و در اوجِ وابستگی، رهايتان مي‌كنند...


 

نوشته شده در پنج شنبه 10 تير 1395برچسب:,ساعت 7:17 توسط M| |

پدر بزرگم مى‌گفت:

انتظار كارِ مَرد نيست!

يک دلِ قوى مى‌خواهد كه در تنِ مَرد قرارش نداده‌اند!

زن بايد باشد

تا انتظار را تاب بياورد

مَرد؛ هزار وُ يک جور فكر مى‌كند وَ در آخِر مى‌اندازدش دور.

زن امّا،

مى‌ماند

به هر جان كندنى

مى‌ماند !

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 تير 1395برچسب:,ساعت 7:7 توسط M| |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


Power By: LoxBlog.Com